بیمارستان حیوانات تهران، چشم به کمک آمریکا دارد
نوشتۀ: لیدی دوریس اسکاین (Lady Doris Skine)
نقل از: The National Humane Review – May, 1950
این داستانِ یک نبرد است… نبردی که در هیجدهم ماه می سال 1947 شروع شد… نبردی که هنوز ادامه دارد و به نظر می رسد که محکوم به شکست خواهد بود اگر که ایالات متحده به کمکش برنخیزد ـ و همانطور که در بسیاری از موارد این کار را کرده است؛ روند وقایع را تغییر ندهد. این نبرد به نفع هزاران هزار حیوان بارکش غمگین و خسته که هنوز هم برای حمل کالا، چوب، ماسه، سنگ، آجر، آب و درشکه در خارج و داخل شهر تهران از آنها استفاده می شود، آغاز شد.
این نبرد در کاروانسرایی سنگی در یکی از خیابان های فرعی تهران که روزگاری اصطبل یکی از اشراف تهرانی بود، شروع شد. اما نه، اینطور نیست؛ شروع آن به کمی قبل از آن بر می گردد! برمی گردد به دو خانم که در ویلایی در حاشیه تهران باهم ناهار می خوردند، یکی از آنها آمریکایی و دیگری بریتانیایی بود. آنها دربارۀ حیواناتی که هرروزه در سطح شهر و اطراف آن می دیدند، گفتگو می کردند. از الاغ هایی که پشتشان پوشیده از زخم بود و زیر بار سنگین به زمین می افتادند و به ضرب کتک و کشیده شدن روی زمین دوباره مجبور می شدند روی پایشان بایستند تا به زحمت چند قدمی رو به جلو بردارند؛ از اسب هایی که بشکه های آب و درشکه ها را حمل می کردند و می کشیدند درحالیکه سُم هایشان پوسیده بود و نیمی از آن از هم پاشیده بود و کرم ها و حشرات از آن بالا می رفتند؛ از سگ هایی که به وسیلۀ اتومبیل ها و اتوبوس ها لت و پار و به حال خود رها می شدند تا خود را به گوشه ای بکشانند و آرام آرام در جوی کنار خیابان بمیرند؛ از توله سگ هایی که توی زباله دان انداخته می شدند تا از گرسنگی بمیرند؛ از همۀ حیوانات، بیمار، غمگین و مریض، و حقیر داشته ای که برای آنها هیچ نوع کمک، بیمارستان و امید رهایی و آسودگی وجود نداشت. نتیجۀ این گفتگو ایجاد انجمن رفاه (حمایت) حیوانات تهران بود، سازمانی کوچک متشکل از ایرانی ها، آمریکایی ها و اروپایی ها، که همه معتقد بودند باید برای حیوانات کاری انجام شود، حتی اگر در یک مقیاس کوچک باشد.
از آغاز، تصمیم بر این شد که فعّالیّت اصلی انجمن ایجاد یک بیمارستان برای حیوانات باشد که در آن معالجه، مراقبت و علوفه و کاه و جو برای بیماران مجّانی باشد تا طبقۀ فقیر تشویق شوند که حیوانات خود را برای معالجه بیاورند.
پول از طریق نمایشی در یکی از تئاترهای تهران جمع آوری شد و قدم بعدی این بود که ساختمان مناسبی پیدا و اجاره شود. زن بریتانیایی، که یکی از پایه گذاران این برنامه بود همۀ تهران را گشت و زیر و رو کرد تا جایی را پیدا کند که هم دارای محلّی برای دفتر و اسکان بیماران باشد و هم یک حیاط وسیع داشته باشد امّا هر کجا که می رفت یا اجاره اش خیلی بالا بود و یا تأسیساتش ناکافی. یک روز، یک درشکه چی مهربان که قبلاً در این باره با او صحبت کرده بود، جلوی وی را در خیابان گرفت و گفت که جای مناسبی را پیدا کرده و خودش او را به آنجا خواهد برد. بعداً معلوم شد که آن همان کاروانسرای سنگی ای است که پیشتر به آن اشاره شد؛ کاملاً مناسب به نظر میرسید امّا اجاره اش بالا بود، که با گفتگو و کمی سختی حل شد. چند… فقط چند خرید اساسی انجام شد از جمله: یک قفسه برای داروها، یک میز، دوازده آخور چوبی و مقدار کمی دارو و وسایل و ابزار و ۱۸ می، درهای فکسنی و درب و داغان اوّلین و تنها بیمارستان حیوانات در ایران، به روی مردم شهر باز شد.
در روز اول، هشت معالجه انجام شد، همه اش برای اسب ها. یک سال بعد تقریباً ۷۰۰۰ اسب، الاغ، قاطر، دام، سگ، گربه، بز، پرنده و سایر حیوانات در بیمارستان تحت معالجه قرار گرفتند. استخدام کارکنان و تجهیز بیمارستان کار بسیار سختی بود، چون پول خیلی کم بود. عاقبت این مشکل توسط دپارتمان دامپزشکی وزارت کشاورزی ایرانیان با در اختیار گذاشتن یک جرّاح حل شد. متأسفانه آن آقای دامپزشک جرّاح صبحها کار دیگری داشت در نتیجه بیمارستان فقط بعدازظهرها باز بود. بقیۀ کارکنان شامل دو مهتر حقوق بگیر بودند که در بیمارستان زندگی می کردند و به بیماران غذا میدادند و شب ها مواظبشان بودند و تعدادی داوطلب. این داوطلب ها، خانم هایی از جوامع مختلف خارجی بودند؛ آقایی هم از سفارت آمریکا کمک میکرد که متأسفانه رفت. این داوطلب ها همۀ کارهای مراقبت مثل پانسمان، شستشو و ضد عفونی را انجام می دادند و به طور کلّی مثل پرستارهایی بودند که زیر نظر دامپزشک انجام وظیفه میکردند.
علاوه بر این، آنها رکورد و سوابق کارهای انجام شده برای هر حیوان را همه روزه ثبت میکردند و همیشه در معرض موارد ناخوشایندی بودند که به بیمارستان آورده می شدند از جمله: موارد تصادفی، حیواناتی با زخم های عفونی و چرکی و قانقاریا، حیوانات نابینا، و آنهایی که در اثر ذات الرّیه و دیستمپر در حال مرگ بودند. در آن موقع گربهها درگیر نوع سختی از اگزما بودند که آنقدر آزاردهنده بود که دیوانه شان می کرد و نهایتاً آنها را کور می کرد. بیشتر صاحبان حیواناتی که مبتلا به بیماری های عفونی شدید بودند با از بین بردن حیوانشان مخالف بودند و از آن امتناع میکردند و ترجیح می دادند در همان حال آنقدر از او کار بکشند تا روی کف جاده بیافتد. چند نفری موافقت میکردند امّا در بیشتر مواقع باید با دادن رشوه راضیشان می کردیم و چون بیمارستان بودجه ای نداشت و نمی توانست این پول را بپردازد، داوطلب ها مقدار لازم را بین خودشان جمع می کردند.
می پرسید، «چرا آن را نبرد می نامم»؟ باور کنید که همین طور بود، آن یک نبرد بود… از ابتدا بود و هنوز هم هست… نبرد علیه جهل، خرافات، و بیرحمی و سنگدلی صاحبان حیوانات… نبرد علیه آهنگران تهران که روش خشن آنها در نعلبندی باعث بیشترین مشکلات در اسب ها بود. یکبار آهنگرها کوشیدند علیه بیمارستان دست به شورش بزنند ولی موفق نشدند. تا وقتی بیمارستان باز شد، آنها علاوه بر آهنگری، خود را دکتر اسب ها می دانستند و این عنوان را منسوب به خود می دانستند و برای به گفته خودشان «معالجۀ» اسب ها مبالغ زیادی از صاحبان اسب ها پول میگرفتند، معالجاتی که اغلب مضرّ و گاهی بی رحمانه و طاقت فرسا بود. یکی از اولین مواردی که به بیمارستان آورده شد اسبی بود که بدنش در اثر سوختگی با اسید سولفوریک تکه تکه شده بود؛ درمانی که توسط یک آهنگر برای چلاقی توصیه شده بود.
نبردی بود علیه بالارفتن قیمت های دارو، پانسمان، مواد ضد عفونیکننده و علوفه، علیه میکروب، کثافت و عفونت؛ علیه صاحبانی که حیواناتشان را برای معالجه می آوردند امّا مصمم بودند که همچنان از آنها کار بکشند، حتّی وقتی که آنها در حال مرگ بودند. البتّه باید اذعان کنم که بسیاری از این صاحبان فقیر بودند و حیواناتشان منبع درآمد و گذران زندگیشان بود. وادار کردن آنها به فهمیدن این موضوع که اگرحیوان شان چند روزی در بیمارستان بماند شانس خوب شدن دارد و اگر همچنان کار کند خواهد مرد، سخت بود.
آن یک نبرد بود و نبردی که سرانجامش شکست بود، علیه همسایگانی که به دولت شکایت کردند و به بودن این بیمارستان در همسایگی شان اعتراض داشتند. بنابراین هشت ماه بعد از شروع به کار بیمارستان، جستجو برای یافتن یک محل مناسب دیگر دوباره آغاز شد. بعد از کمی سختی، محل جدیدی پیدا شد، کوچکتر و درب و داغان و کلنگی امّا با اجارۀ کمتر و با همسایگانی ساده تر و فقیرتر که کمتر احتمال شکایت کردنشان میرفت. آنجا محلۀ فقیرنشینی تقریباً در حاشیۀ شهر بود امّا در آن منطقه تعداد زیادی حیوان باربر وجود داشت؛ بازاری برای محصولات روستایی. محل جدید حُسن دیگری هم داشت، چون سه اتاق کوچک هم داشت که می شد از آن ها برای نگهداری سگ ها و گربه هایی که باید بستری می شدند استفاده کرد. هیجده بیمار از کاروانسرای قدیمی به محلّ جدید منتقل شدند و بیمارستان دوباره مداوای حیوانات تهران را شروع کرد. حتّی با وجود کوششها و زحمات سخت و توانفرسا برای تأثیر گذاشتن بر اقتصاد بیمارستان، بیمارستان همچنان با ضرر و زیان و فقدان پول و بودجه به کار خود ادامه می داد. مبلغی که در ابتدا جمع شد مدّتها پیش تمام شده بود، قیمت غذای اسب ها مرتباً بالاتر می رفت و سایر مخارج هم در حال صعود بودند امّا هیچکدام از کسانی که با بیمارستان مرتبط بودند و کار می کردند از مداوای هیچ حیوانی سر باز نمی زدند. خوشبختانه معاون ایرانی انجمن واسطه قرار گرفت تا اجارۀ ماهیانۀ محل، حقوق دامپزشک و مهتران از طرف خیریۀ سلطنتی پرداخت شود. امّا هنوز خرید دارو و غذا (علوفه) به پول نیاز داشت. یک گروه از خانم های دلیر و شجاع از ملیّت های مختلف، با ترتیب دادن مهمانی های چای و بریج (نوعی بازی با ورق)، رقص و سایر تفریحات شروع به جمع آوری پول کردند و سایر مخارج هم یک جورایی جور شد امّا خرید وسایل و ابزار جدید و سایر چیزهایی که لازم میشدند امکان پذیر نبود.
در این میان، شهرت بیمارستان در اطراف پیچیده بود و صاحبان حیوانات از روستاهای مجاور شروع به آوردن حیوانات مریض خود کردند. اغلب این حیواناتی که از روستاها می آمدند به کزاز مبتلا بودند و بعضی از آنها نابینا و یا نیمه نابینا بودند چون به وسیلۀ صاحبانشان از ناحیه سر و چشم ها کتک و ضربه خورده بودند.
کارکنان بیمارستان حالا کمی هم به نجات سگ های خیابانی تهران دست می زدند. وقتی خبری دریافت می شد که سگی مجروح در خیابان افتاده، کسی برای برداشتنش می رفت و اگر زخم ها و صدماتی که به او وارد شده بود خیلی جدّی بودند به نحو بدون درد خوابانده میشد. اگر شانس خوب شدن وجود داشت، سگ به بیمارستان منتقل و در آنجا نگهداری می شد و در صورت امکان خانه ای برایش پیدا می شد. ماه ها این کار ادامه داشت، اگرچه خیلی از داوطلب های اوّلیه تهران را ترک کرده بودند ولی دیگران جای آنها را پر کرده بودند، تنها یک فکر الهام بخش همه بود…که دیدن این تعداد حیوان بیچاره و کاری نکردن برای آنها غیر قابل تحمّل بود.
در این زمان، بانوی آمریکایی که خود یکی از پایه گذاران این برنامه بود ایران را ترک کرده بود و همکار بریتانیایی او باید به زودی ایران را ترک می کرد. قبل از رفتن، جلسه ای با انجمن رفاه حیوانات برگزار شد که در آن تصمیم گرفته شد که پس از ورود او به لندن، تلاش کند انجمنهای رفاه حیوانات بریتانیا را تشویق کند تا زمام امور بیمارستان را در دست بگیرند و آنجا را به «سرپرستی» بگیرند و با کیفیّت بهتری تجهیز کنند. این کار انجام شد و «کمیتۀ درمانگاه مردمی برای حیوانات بیمار» موافقت کرد که مسئولیّت این کار را به عهده بگیرد، مشروط بر اینکه خزانه داری بریتانیا اجازۀ فرستادن پول لازم را بدهد. به علّت مقرّرات مربوط به لیرۀ استرلینگ، با این مجوّز مخالفت شد. حتّی با فرستادن پنجاه پوند در ماه هم مخالفت شد.
بنابراین بانوی بریتانیایی چاره ای نداشت جز اینکه اخبار را به گوش کارکنان بیمارستان برساند. این جواب باعث کوشش دلیرانه ای در تهران شد. مقدار کمی پول از طریق مهمانی و تفریح و جمع آوری اعانه، جمع شد. این مبلغ تا مدّتی آنجا را اداره کرد امّا ماه به ماه کار جمع کردن کردن پول سختتر شد.
و این است موقعیّت فعلی …
بانوی آمریکایی که به عنوان یکی از پایه گذاران این انجمن ذکر شد نامش خانم اُلگا سامِرویل (Olga Somerville) بود؛ و من آن بریتانیایی بودم. اگر میتوانستیم آنچه را که دیده بودیم و می دانستیم، برای مردم مهربان بریتانیا شرح دهیم و توصیف کنیم، مطمئنم که آنها به ما کمک می کردند؛ امّا ما نمی توانیم پول آنها را بگیریم… حتی یک پنی از آن را.
بنابراین ما قصّۀ بیمارستان حیوانات تهران را برای شما تعریف میکنیم. همۀ آن حقیقت دارد… هر کلمه اش، و فقط من از گفتن بعضی چیزها چشم پوشی کرده ام… از گفتن درد و رنج حیوانات… چون نمیخواهم شما هم مثل من به بی خوابی دچار شوید… وقتی به یاد می آورم چه دیده ام و می بینم کار بیشتری از دستم بر نمی آید. اما شما می توانید. من می دانم که امروزه نیمی از دنیا فریادش برای کمک خواهی به سوی ایالات متحدۀ آمریکا بلند است، امّا بیمارستان حیوانات تهران گنگ و خاموش است، بنابراین من مجبورم زبان آنها باشم… صدای اسب های پیر، صدمه دیده، فرسوده و خسته ای که بارهای سنگین را می کشند، صدای الاغ های کوچک از پا افتاده از کار بیش از حد و نیمه جان از گرسنگی، صدای سگ های تصادف کرده ای که به حال خود رها می شوند تا بمیرند و صدای گربه های از گرسنگی در حال مرگی که با چشمان شعله ور به شما زل می زنند و سعی میکنند چیزی برای خوردن پیدا کنند.
خواهش می کنم روی آنها را زمین نیاندازید و ناامیدشان نکنید.
بیمارستان حیوانات تهران از توجّه، علاقه و حمایت شما استقبال می کند.
تعدادی از مردم نسبت به داستان «بیمارستان حیوانات تهران چشم به کمک آمریکا دارد» که در شماره ماه می این مجلّه به چاپ رسید اظهار علاقه کرده اند. این بیمارستان که در ایران یا پرشیا قرار دارد در حال دادن خدمات بسیار واجبی است که در شرایط خیلی سخت صورت می پذیرد. با این باور که بسیاری از خوانندگان ما علاقمند هستند تا اطّلاعات بیشتری در این زمینه در اختیارشان گذاشته شود، نامه خانم زهرا فرندیان(Zara Frendian) خزانه دار بیمارستان را به شما عرضه می کنیم:
«بیمارستان انجمن رفاه (حمایت) حیوانات ایران» در اوایل سال ۱۹۴۸ به وسیله گروهی از ایرانیان، آمریکائیان و بریتانیاییها با کمک مالی لیدی اسکراین (Lady Skrine) همسر کنسول سفارت بریتانیا تأسیس شد. فعّالیّت های انجمن اصولاً در راستای حفاظت، نگهداری، و تأمین مخارج یک بیمارستان برای مداوای حیواناتی زخمی و بیمار مثل اسب ها، قاطرها، الاغ ها، گوسفند ها، سگ ها و غیره است. سه حیوان اول بیشتر میوه و سبزیجات، طیور(مرغ و خروس)، و تخم مرغ ها را از مزارع و روستاها به تهران حمل می کنند. ازآنجایی که تهران شهری با جمعیت ۹۰۰ هزار نفر است، میشود فهمید که حمل و نقل این اقلام تا چه حد گسترده و زیاد است. بیشتر این باغات کوچک هستند و مردم فقیر؛ فقیرتر از آنی که بتواند خرج مداوای حیوان بیمار یا تصادفی خود را بپردازند. به همین دلیل کلیۀ درمان ها در بیمارستان انجمن رفاه (حمایت) حیوانات مجانی است و هر روزه تقریباً چهل تا پنجاه مورد معاینه و درمان می شوند. همۀ خدمات مربوط به بیمارستان داوطلبانه انجام می شود؛ جز یک دامپزشک جرّاح خوب که پاره وقت در بیمارستان خدمت می کند. بیمارستان کارش را با هدیه ای به مبلغ ۵۰۰۰۰ ریال ـ تقریباً معادل ۱۲۵۰ دلار شروع کرد. انجمن شیر و خورشید سرخ به وسیلۀ رضا شاه ده هزار ریال معادل ۲۵۰ دلار در ماه کمک میکند. میانگین مخارج بیمارستان در ماه ۲۰ هزار ریال معادل ۵۰۰ دلار است. که این مبلغ به سختی از ۲۰۰ نفر عضو سازمان و کمک های نامنظم خیریه حاصل از جشن ها و ضیافت های اجتماعی، کنسرت ها، تامبولاها (نوعی بازی بخت آزمایی در بریتانیا) و … هر از گاه تأمین می شود.
هیچ پول مازاد و اضافه ای تا کنون نداشته ایم تا پیشرفت و بهبودی را که بیمارستان به شدت نیازمند آن است، عملی کنیم. کف ساختمان بیمارستان از خاک و سنگ های ناهموار و زبر درست شده، به پنجره های بزرگ تر و بهتری نیاز هست تا نور مناسبی داشته باشند، همینطور آخورها و اصطبل های بهتری باید ساخته شوند؛ حیاط باید مسطّح، مفروش و زهکشی شود. اتاق ها باید از نور مناسبتری برخوردار شوند و به بانداژ و داروهای بیشتری نیاز هست. امیدواریم همه اینها به موقع تحقق پیدا کنند امّا هر میزان کمکی که به دست ما برسد موجب قدردانی ما خواهد بود. این تنها بیمارستان از نوع خود در این بخش از دنیاست و چون جدید و نوظهور است، در متوسّل شدن به مردم و جامعه ناقص و دارای اشکال است. آنقدر مردم فقیر هستند که بیشتر افراد خیّر نمی توانند هم به انسان ها و هم به حیوانات کمک کنند.»
در جواب مقالۀ قبلی به قلم خانم دوریس اسکراین دربارۀ وضع اسفناک حیوانات در تهران، یکی از خوانندگان ساکن کالیفرنیا چکی به مبلغ صد دلار همراه با یادداشت زیر فرستاده است:
«با اینکه نویسندۀ مقالۀ بیمارستان حیوانات تهران در شمارۀ ماه می The National Humane Review مقاله را با گفتن این مطلب تمام کرده بود که او دلش نمی خواست خوانندگان با فکر کردن درباره وضع مصیبتبار و هولناک حیوانات آنجا دچار بی خوابی شوند، من فکر میکنم شاید مردم بیشتری باید بیدار بمانند و دچار بیخوابی شوند تا ما دست به یک مبارزۀ فداکارانه و پرشور واقعی علیه ظلم در هر کجای دنیا بزنیم. من دچار توهم و تصور غلط درباره اینکه وضعیت در تهران یک مورد منحصر بفرد و جداست، نیستم.»
The National Humane Review – July, 1950